اپیزود دوم | ترسهای بیماری و از دست دادن| با ماندانا فریدنی
میلیونها سال است که انسان و اجدادش بر روی زمین زندگی کردهاند و مردهاند. تولد و مرگ. آمدن و رفتنهای پیوسته. آغاز و پایانهای پی در پی. مردن انسان اتفاق تازهای نیست اما عجیب است که هیچ وقت عادی نمیشود. به قول سیمون دوبوار در کتاب مرگ آرام «چیزی به نام مرگ طبیعی وجود ندارد. همه باید بمیرند، اما مرگ برای هر فرد شبیه یک حادثه است. حتی اگر آن را بشناسد و انتظارش را بکشد، باز هم مرگ چون ضربهای ناگهانی بر او فرود میآید.»عجیب است که آدمها میروند اما اشیا باقی میمانند؛ لباسهایشان آویزان در کمد، دستنوشتههایشان ته کشو، فنجان شخصی و کاسهی محبوبشان گوشهی کابینت. آدمها میروند اما میشود تصویر ضبط شدهشان در یک جشن عروسی را تا ابد نگه داشت و بارها و بارها رقصشان با یک ترانهی فراموش شده را تماشا کرد و باز مجبورشان کرد به رقصیدن، به چرخیدن، به خندیدن در شبی که از آن سی و هفت سال میگذرد. عجیب است که آدمها میروند اما شناسنامهی سوراخ شدهشان تا سالها ته پاکتی مقوایی به بودن ادامه میدهد. جداً عجیب است که آدمها زودتر از وسایلشان میروند. با ماندانا فریدنی دربارهی سرطان، مرگ، ترس از دست دادن و سوگ حرف زدیم؛ از احساس گناهی دائمی که روی شانههای بازماندگان سنگینی میکند. ----------------------------------میزبان: آنالی اکبریمیکسومسترینگ: مسعود طیبیتهیهشده در «گوشهی پادکست» Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
--------
1:06:42
--------
1:06:42
اپیزود اول |ترسهای مادر بودن| با هاجر رزمپا
ریچل کاسک در کتاب «یک عمر کار درباره مادر شدن» مینویسد: «زایمان زنان را صرفاً از مردان جدا نمیکند، زایمان زنان را از خودشان هم جدا میکند. به طوری که درک زن از چند و چون هستی عمیقاً دگرگون میشود. شخص دیگری درون مادر وجود داشته است و بعد از تولد هم در قلمرو ذهن او به حیاتش ادامه میدهد. مادر زمانی که با فرزند است خودش نیست؛ زمانی که بدون اوست هم خودش نیست و بدین ترتیب ترک فرزندان به اندازه ماندن در کنارشان بغرنج و دشوار میشود. با کشف این موضوع حس میکنید زندگیتان به شکلی بیبازگشت و جبرانناپذیر در باتلاق تنش و کشمکش فرو رفته یا توی یک تله افسانهای گیر کرده که تا ابد بیهوده در آن دست و پا خواهید زد.» اینستاگرام پر است از تصاویر مادر و کودکانی شاد که در خانهای مرتب و پر نور، فرو رفته در لباسی سفید و آراسته رو به دوربین لبخند میزنند. مادرهایی که نور اریب روز روی موهای بلند و پرپشت درخشانشان میافتد و در آرامش به نوزادشان شیر میدهند و در پس زمینهی تصویر میشود صدای چه چه پرندگان و شر شر جویبار را شنید. جایی خبری از تصویر خانههای زیر و رو شده، پوشکهای بدبوی مچاله، موهای چربِ بالای سر گوجه کرده و زیر چشمهای سیاه از بیخوابیهای ادامهدار و صدای گریههای بلند و کشدار نوزاد نیست. مادرها رو به دوربین لبخند میزنند و کلافگی یا افسردگیشان را زیر فیلترهای براق میپوشانند. مادرها قابها را کراپ میکنند و آشفتگی و کثیفی و لباسهای چرکِ تلنبار در سبد و کوه پارچهایِ تازه شسته شده را از کادر بیرون میاندازند. مادرها عرقِ تن گُر گرفتهشان را پاک میکنند، سینهی زخمی و شکم ترکخوردهشان را هُل میدهند زیر تیشرتی گشاد، گونهی فرزندشان را میبوسند و میگویند: «همه چیز عالی ست. بهتر از این نمیشود.» با هاجر رزمپا از ترسهای مادر بودن حرف زدیم. از حقیقتهایی که همه باید میدانستیم، اما هیچکس ما را برایش آماده نکرده بود. میزبان: آنالی اکبریمهمان اپیزود اول: هاجر رزمپامیکسومسترینگ: مسعود طیبیتهیهشده در گوشهی پادکست Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
در زیرزمین با صدای بلند از ترسهایی حرف میزنیم که پیش از این فقط زمزمهشان میکردیم.
پادکست زیرزمین یک پادکست گفتوگومحور درباره ترسهای آدمهاست. در هر اپیزود، مهمان درباره ترسهای شخصیاش و تاثیر آن بر زندگی و حرفهاش صحبت میکند.
شنیدن ترسها و تجربههای دیگران باعث میشود بفهمیم تنها نیستیم. کافیست آدمها بیشتر از لایههای پنهان و رنجهای خفه شده و ترسهای غیرمعمولشان حرف بزنند تا صدای «دقیقاً!» و «فکر میکردم فقط من اینجوری هستم!» و «من هم همین طور!» از گوشه و کنار زمین، از شهرهای بزرگ و آبادیهای کمنور بلند شود. حرف زدن از قصههای شخصی ما را به هم نزدیکتر میکند.