
یدالله رویایی | دلتنگیها ۲۰
20.12.2025 | 5 Min.
▨ شعر: دلتنگیها ۲۰▨ شاعر: یدالله رویایی▨ با صدای: یدالله رویایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو شکل ِ راه رفتن ِ تو معنای مثنوی استدر حالت ِ عمیق ِ عزیمتکه منظره راه بازوی صحرایی مرا به تکان میآرد در حالت عمیق عزیمت شتابهای موازی در گردی ِ مچ ِ تو به هم میرسند وباد،صفات ِ باد، شکل عزیز زانو را -که قدرت و اطاعت را با هم دارد- تصویر میکند تا قیصر از کف پای تو قوس ِ بلند ِ طاق ِ نصرت رابرگیرددر حالت ِ عمیق ِ عزیمت که سمت ِ نیمرخ ِ تو برابر ِ نگهم ماند پرواز طوطیان جغرافیای صورت من را در هم ریخت و آسمان،که بایر از درخششهای آبی میشدناگاه نام ِ تو از تمام جهتهامیآمد.وقتی که باز میآیینام تو را تمام جهتهارسم میکنند. و در گذار ِ دامن تو دانههای شنبر ریشههای پیدا پیراهن عبور ِ شعاعمیپوشدپیشانی تو وسعت ِ شیشهاست وقتی که باز میآیی و هر درخت، بوسه استوقتی که مفصل تو ملاقاتی است -بین صفات باد و تکبیر طوفان- و در هوای دهکده، پیشانی تو وسعت اطراف هجر را محدود میکندتو باز میآیی با نافی از خلیج احمر و رانی از عصای موسی و شکل راه رفتن تو معنای مثنوی است، و روح مولوی است اینککز ساق تو حکایت نی رابر میدارد!▨شعر شماره ۱۵ از مجموعه دلتنگیهاشامل شعرهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶چاپ اول: ۱۳۴۶ــــــــــــــــــــ▨تذکر: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شمارهگذاری این شعر بر طبق کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول، شماره ۲۰ است اما به نظر میرسد در برخی چاپ ها این شعر دلتنگی شماره ۳۱ باشد

حامد عسکری | من هنوزم شبیه بچگیام
19.12.2025 | 4 Min.
▨ نام شعر (ترانه): من هنوزم شبیه بچگیام (از پاستیل تا عشق)▨ شاعر: حامد عسکری▨ با صدای: حامد عسکری♬ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریــــــــــــــــــــــــمن هنوزم شبیه بچگیامداغ ِ بستنی میسوزه تو گلومتمام ِ روزام تابستون ِ بَمهمن هنوز عاشق کیم ِ دوقلوممن هنوزم شبیه بچگیامتو سرم هزار تا قمری میپرههنوزم وقتی نوشابه میخَرماونی رو ورمیدارم که پُر ترهکلهی زده با ماشین ِ چهارزانوهای همیشه پر خراشدنبال دوشاخه واسه ساختنِتیر کمونایی با دقت کلاشازم عکسی اگه باقی موندهیا کنار نخله یا تو کوچههاشهیشکی واسه من تولد نگرفتتوی اون شهری که قنادی نداشتولی تو یه بچهشهری بودیمهدکودکت ماکارونی میدادبستنی واست یه آرزو نبودمداد ِ نوکیت گرون بوده زیادگلسرهای گرون و رنگارنگبعد یه هفته واست تکراری بود-کمدت -اونی که روش باربی داشتیه کلکسیون جوراب شلواری بودتوی ِ تخت صورتیت خوابیدینوار قصههاتو گوش کردیطبق آماری که عکسا میدانبیست و چندتا کیکو خاموش کردیاسکی توی پیستای قُرُق شدهدلخوشی ِ روزای ِ تعطیلتهلواشکهاتو کیلویی میخریماهی یه تومن پول پاستیلتهمن با کاسهای که زنجیر بِش بودتشنگی م تلف شده اما تونشده یه دفعه امتحان کنیلیوان ِ لب زدهی باباتونمیخوام ساده قضاوتت کنمنمیخوام بگم که من خوب، تو بدیشب به شب تو آینه به خودم میگمهی پسر! کجا به دنیا اومدیما دو تا به درد هم نمیخوریمبذا زندگیت بازم لطیف بشهمن دهاتیام به زندگیت برسحیفه که شناسنامهت کثیف بشه▨حامد عسکری

فروغ فرخزاد | عروسک کوکی | صدای یاسمن زعفرانلو
16.12.2025 | 6 Min.
▨ نام شعر: عروسک کوکی▨ شاعر: فروغ فرخزاد▨ با صدای: یاسمن زعفرانلو▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریــــــــــــــــبیش از اینها، آه، آریبیش از اینها میتوان خاموش ماند**میتوان ساعات طولانیبا نگاهی چون نگاهِ مردگان، ثابتخیره شد در دود یک سیگارخیره شد در شکل یک فنجاندر گلی بیرنگ، بر قالیدر خطی موهوم، بر دیوارمیتوان با پنجههای خشکپرده را یکسو کشید و دیددر میان کوچه باران تند میباردکودکی با بادبادکهای رنگینشایستاده زیر یک طاقیگاری فرسودهای میدان خالی رابا شتابی پرهیاهو ترک میگویدمیتوان بر جای باقی مانددر کنار پرده، اما کور، اما کرمیتوان فریاد زدبا صدایی سخت کاذب، سخت بیگانه«دوست میدارم»میتوان در بازوان چیرهی یک مردمادهای زیبا و سالم بودبا تنی چون سفرهی چرمینبا دو پستانِ درشتِ سختمیتوان در بستر یک مست، یک دیوانه، یک ولگردعصمتِ یک عشق را آلودمیتوان با زیرکی تحقیر کردهر معمای شگفتی رامیتوان تنها به حل جدولی پرداختمیتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساختپاسخی بیهوده، آری پنج یا شش حرفمیتوان یک عمر زانو زدبا سری افکنده، در پای ضریحی سردمیتوان در گورِ مجهولی خدا را دیدمیتوان با سکهای ناچیز ایمان یافتمیتوان در حجرههای مسجدی پوسیدچون زیارتنامهخوانی پیرمیتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضربحاصلی پیوسته یکسان داشتمیتوان چشمِ تو را در پیلهی قهرشدکمهی بیرنگِ کفشِ کهنهای پنداشتمیتوان چون آب در گودال خود خشکیدمیتوان زیباییِ یک لحظه را با شرممثل یک عکسِ سیاهِ مضحکِ فوریدر تهِ صندوق مخفی کردمیتوان در قاب خالیماندهی یک روزنقش یک محکوم، یا مغلوب، یا مصلوب را آویختمیتوان با صورتکها رخنهی دیوار را پوشاندمیتوان با نقشهایی پوچتر آمیختمیتوان همچون عروسکهای کوکی بودبا دو چشم شیشهای دنیای خود را دیدمیتوان در جعبهای ماهوتبا تنی انباشته از کاهسالها در لابهلای تور و پولک خفتمیتوان با هر فشار هرزهی دستیبیسبب فریاد کرد و گفت«آه، من بسیار خوشبختم»▨فروغ فرخزاداز دفتر شعر تولدی دیگر

رضا براهنی | نیامد
16.12.2025 | 2 Min.
▨ نام شعر: نیامد▨ شاعر: رضا براهنی▨ با صدای: رضا براهنی▨ پالایش و تنظیم: شهرور کبیریـــــــــــــــــنیامددویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریختکه آفتاب بیایدنیامدبه روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانندکه آفتاب بیایدنیامدچو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم، دریدمشبانه روز دریدم، دریدمکه آفتاب بیایدنیامدچه عهدِ شومِ غریبی! زمانه صاحبِ سگ؛ من سگشچو راندم از درِ خانه ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیایدنیامدکشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستوچو آمدم به خیاباندو گونه را چُنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیایدنیامداگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان راولی گریستن نتوانستمنه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستمکه آفتاب بیایدنیامد.▨رضا براهنی

منوچهر آتشی | کندو
15.12.2025 | 2 Min.
▨ نام شعر: کندو▨ شاعر: منوچهر آتشی▨ با صدای: منوچهر آتشی♪ پالایش و تنظیم: شهروز──── ♪ ────کندویی جوان به سدری کهنشکوفههای نارنج چه سست رها میشوند میان دایرههای حوضدر ازدحام سبوهای خُرد و پرندهوز وز نورو آفتابی که ذخیره میشود برای لیالی بی ماکندویی کهن به درختی جوانپوسیده و شکسته فرو میافتندزنبورهای مرده به خاکریز مورچگاننه پیر میشوند نه جوان میمانندمیان دو پردهی فصل، مرگی مهربان دانهچین میکند خستگان راخستگان به نوبت ِ خفتناند که جوانان پَر در آفتاب میشویندبه روز بازار ِلادن و مرزنگوششکوفهها سفینههای سرشار از عسلاندمهیای لنگر گرفتن به سمت بندر ِکندوکندویی جوان به سدری کنسالنه پیر میشوند نه جوان میمانندمرگی مهربان دانهچین میکند خستگان را▨ منوچهر آتشی



شعر | با صدای شاعر